رسته‌ها
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی گزیده اشعار شاه نعمت الله ولی

تعداد دیدگاه‌ها:
10
خدای خیرتان دهد که این دیوان را در اختیار دیگران قرار داده اید .
معتبرترین و جامع ترین کلیات حضرت شاه نعمت الله ولی به کوشش دکتر جواد نوربخش و در انتشارات یلدا قلم منتشر شده
آیا شما از پیشگوییهای شاه نعمت الله ولی چیزی شنیده اید؟
این شعر قسمتی از دیوان اوست که در حدود 800 سال پیش سروده شده و در ان همانند نوستراداموس حوادث بسیاری را بویژه در سرزمین پارس پیش بینی کرده است.البته دریافت اشارات اشعارش احتیاج به دقت و اطلاعات کافی دارد.
قدرت کردگار می بینم
حالت روزگار می بینم
حکم امسال صورتی دگر است
نه چو پیرارو پار می بینم
از نجوم این سخن نمی گویم
بلکه از کردگار می بینم
عین و را ذال چو نگذشت
...
نعمت اله نشسته در کنجی
از همه بر کنار می بینم
---------
من در این متن تاریخ نمیبینم اگر دوستان تاریخی میبینند لطفاً کامنت بگذارند

مشکل اینجا است که اصل شعرهای شاه نعمت الله ولی بسیار دقیق است. اما متاسفانه در چاپ های این چند دهه اخیر به دلایل سیاسی برخی از اشعار او حذف می شوند. حال آنکه با رجوع به اصل متون قدیمی اشعار تاریخ های مهمی به دست می آید:
مضامین برخی روایات را نسبت به حوادث قبل از انقلاب اسلامی ایران در قالب اشعاری بیان داشته است که این اشعار در چاپ بمبئی (چاپ سنگی) سال 1261 هجری صفحه 172 وجود دارد. و در مجله سپید و سیاه شماره 1102 جمعه فروردین 1358 منتشر شده است.
ب) متن اشعار
قدرت کردگار می بینم حالت روزگار می بینم
از نجوم این سخن نمی گویم بلکه از کردگار می بینم
روز شنبه ز شهر ذوالقعده تن او بر مزار می بینم
شه چو بیرون رود ز جایگهش شه دیگر بکار می بینم
هست فصل حجاب در عهدش فصل را بی تبار می بینم
چون دو ده سال پادشاهی کرد شهیش را کنار می بینم
پسرش چون به تخت بنشیند بوالعجب روزگار می بینم
غارت و قتل مردم ایران دست خارج بکار می بینم
اعتصاب و حساب در عهدش سخت بی اختیار می بینم
ظلمت ظلم ظالمان دیار بی حد و بی شمار می بینم
ظلم پنهان خیانت و تزویر بر اعاظم شعار می بینم
جنگ و آشوب و فتنه بسیار در کمین بی شمار می بینم
بر سر هر کوی و برزن نام او زشت و خوار می بینم
کم ز چل چونکه پادشاهی کرد سلطه اش تارومار می بینم
سیدی را ز نسل آل رسول نام او برقرار می بینم
نائب مهدی آشکار شده قامتش استوار می بینم
پیشوای تمام دانایی رهبری باوقار می بینم
رهنما و امام هفت اقلیم حالت روزگار می یبینم
عدل و دادی که می شود پیدا دولتش پایدار می بینم
هرکجا رو نهد به فضل اله دشمنش خاکسار می بینم
بعد از این شاهی از میان برود عالمی چون نگار می بینم
غم مخور زآنکه من در این تشویش خرمی وصل یار می بینم
بعد از او خود امام خواهد آمد که جهان را مدار می بینم
دولت مهدی آشکار شود بلکه من آشکار می بینم
گرگ با میش و شیر با آهو در چرا هم کنار می بینم
آیا شما از پیشگوییهای شاه نعمت الله ولی چیزی شنیده اید؟
این شعر قسمتی از دیوان اوست که در حدود 800 سال پیش سروده شده و در ان همانند نوستراداموس حوادث بسیاری را بویژه در سرزمین پارس پیش بینی کرده است.البته دریافت اشارات اشعارش احتیاج به دقت و اطلاعات کافی دارد.
قدرت کردگار می بینم
حالت روزگار می بینم
حکم امسال صورتی دگر است
نه چو پیرارو پار می بینم
از نجوم این سخن نمی گویم
بلکه از کردگار می بینم
عین و را ذال چو نگذشت از سال
بوالعجب کار و بار می بینم
در خراسان و مصر و شام و عراق
فتنه و کارزار می بینم
همه را حال می شود دیگر
گر یکی ور هزار می بینم
گرد آیینه ضمیر جهان
گرد و زنگ و غبار می بینم
ظلمت ظلم ظالمان دیار
بیحد و بی شمار می بینم
قصه ای بس غریب می شنوم
غصه ای در دیار می بینم
جنگ و آشوب و فتنه و بیداد
از یمین و یسار می بینم
غارت و قتل و لشگر بسیار
در میان و کنار می بینم
بنده را خواجه وش همی یابم
خواجه را بنده وار می بینم
بس فرو مایگان بیحاصل
عامل و خواندگار می بینم
هر که او پار یار بود امسال
خاطرش زیر بار می بینم
مذهب و دین ضعیف مییابم
مبتدع افتخار می بینم
سکه نو زنند بر رخ زر
درهمش کم عیار می بینم
دوستان عزیز هر قومی
گشته غمخوار و خوار می بینم
هر یک از حاکمان هفت اقلیم
دیگری را دچار می بینم
نصب و عزل بتکچی و عمال
هر یکی را دوبار می بینم
ماه را روسیاه می یابم
مهر را دل فکار می بینم
ترک و تاجیک را به هم دیگر
خصمی و گیر و دار می بینم
تاجر از دست دزد بی همراه
مانده در رهگذار می بینم
مکر و تزویر و حیله در هرجا
از صغار و کبار می بینم
حال هندو خراب می یابم
جور ترک و تتار می بینم
بقعه خیر سخت گشته خراب
جای جمع شرار می بینم
بعض اشجار بوستان جهان
بی بهار و ثمار می بینم
اندکی امن اگر بود آن روز
در حد کوهسار می بینم
همدمی و قناعت و کنجی
حالیا اختیار می بینم
گرچه می بینم این همه غمها
شادئی غمگسار می بینم
غم مخور زان که من در این تشویش
خرمی وصل یار می بینم
بعد امسال و چند سال دگر
عالمی چون نگار می بینم
چون زمستان پنجمین بگذشت
ششمش خوش بهار می بینم
نایب مهدی آشکار شود
بلکه من آشکار می بینم
پادشاهی تمام دانائی
سروری با وقار می بینم
هر کجا رو نهد به فضل اله
دشمنش خاکسار می بینم
بندگان جناب حضرت او
سر به سر تاجدار می بینم
تا چهل سال ای برادر من
دور آن شهریار می بینم
دور آن چون شود تمام به کار
پسرش یادگار می بینم
پادشاه و امام هفت اقلیم
شاه عالی تبار می بینم
بعد از او خود امام خواهد بود
که جهان را مدار می بینم
میم و حا میم و دال می خوانم
نام آن نامدار می بینم
صورت و سیرتش چو پیغمبر
علم و حلمش شعار می بینم
دین و دنیا از او شود معمور
خلق از او بختیار می بینم
ید وبیضا که باد پاینده
باز با ذوالفقار می بینم
مهدی وقت و عیسی دوران
هر دو را شهسوار می بینم
گلشن شرع را همی بویم
گل دین را به بار می بینم
این جهان را چو مصر می نگریم
عدل او را حصار می بینم
هفت باشد وزیر و سلطانم
همه را کامکار می بینم
عاصیان از امام معصومم
خجل و شرمسار می بینم
بر کف دست ساقی وحدت
باده خوش گوار می بینم
غازی دوست دار دشمت کش
همدم و یار غار می بینم
تیغ آهن دلان زنگ زده
کند و بی اعتبار می بینم
زینت شرع و رونق اسلام
هر یکی را دوبار می بینم
گرگ با میش و شیر با آهو
در چرا بر قرار می بینم
گنج کسری و نقد اسکندر
همه بر روی کار می بینم
ترک عیار مست می نگرم
خصم او در خمار می بینم
نعمت اله نشسته در کنجی
از همه بر کنار می بینم
---------
من در این متن تاریخ نمیبینم اگر دوستان تاریخی میبینند لطفاً کامنت بگذارند

چرا مصراعاش به هم چسبید؟
من درست نوشتمش هاااااا
این درسته که میگن حافظ و شاه نعمت الله ولی یه جورایی رقیب بودن؟
یه جایی خونده بودم حافظ مریض میشه شاه نعمت الله این غزلو می گه:
"ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم صد درد دل به گوشهٔ چشمی دوا کنیم"
در حبس صورتیم و چنین شاد وخرمیم بنگر که در سراچهٔ معنی چه ها کنیم
"رندان لاابالی و مستان سرخوشیم هشیار را به مجلس خود کی رها کنیم"
موج محیط و گوهر دریای عزتیم ما میل دل به آب و گل آخر چرا کنیم
در دیده روی ساقی و بر دست جام می باری بگو که گوش به عاقل چرا کنیم
از خود بر آ و در صف اصحاب ما خرام تا سیدانه روی دلت با خدا کنیم
حافظ تو جوابش می گه:
" آنان که خاک را به نظر کیمیاکنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند"
"دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبم دوا کنند"
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
"چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست آن به که کار خود به عنایت رها کنند"
بی معرفت مباش که در من یزید عشق اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند
بگذر به کوی میکده تا زمره حضور اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان خیر نهان برای رضای خدا کنند
حافظ دوام وصل میسر نمی‌شود شاهان کم التفات به حال گدا کنند
:-(
هفت دريا قطره اي از بحر بي پايان ماست
اين چنين بحري ز ما مي جو كه آن بحر آن ماست
گنج او در كنج دل مي جو كه آنجا يافتيم
جاي گنج عشق او كنج دل ويران ماست
دل به دلبر داده ايم و جان به جانان مي دهيم
گر قبول او فتد شكرانه ها بر جان ماست
نعمت الله ولیم وز هر دو جهان
چاکر خواجه ام خفی و جلی
بزرگا مردی که او بود و بزرگتر مردی شما که دیوان ایشان برای دانلود نهاده اید.
گزیده اشعار شاه نعمت الله ولی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک